طلب آرامش
طلب آرامش در پی این شب نیمه سرد؛
در کنار جادهای بیانتها!
که روییده است شبدرهای سه برگ در اطراف.
و گندمزاری که در تلالو ماه نقرهای میدرخشد.
و میآورد باز هم نسیم؛
بوی شیرین برگهای سبز زیتون را،
و صدای پایکوبی سنجابها،
بر شاخههای بلوط.
میخوانند خرچنگها در زیر آب؛
نت نیمه تمام این شب را؛
حبابها بر روی آب
و احساس آرامش در پایان این شب نیمه سرد!
فتانه آقایی از اراک
بهار
آسمان مثل همیشه صاف صاف!
رفت و روب هوا با بارانی بهاری.
ابرها سینه آسمان را ترک گفتهاند...
شاخههای نرم پرتقال، نمور
و گلبرگهای شکوفههایش غوطهورند در شبنم.
شکرگزاری گلها و ریاحین در این جمع بهاری.
وقت آن است که پنجرههای عنکبوتنشین و پرغبار،
جای خویش را به دانههای باران دهند.
چه زیبا و خوب؛
چه بهاری و سبز!
فتانه آقایی از اراک
من در کنج دلم خانهای دارم!
در خانهام نم میدهم آویشن را،
لابهلای دانههای باران.
میسوزانم برگهای سبز چای.
با طراوت میشوم همراه گلبرگهای رازقی.
من در کنج دلم خانهای دارم،
از تار و پود احساس.
پر میدهم مهربانی را
از لابهلای انگشتان بهار
در میان کابین دلم پر از خداست
مملو از بوی بلوط و میوه کاج!
من در کنج دلم خانهای دارم...
فتانه آقایی از اراک
باران
از میان شاخسار درختان
چشمان ماه را دنبال میکنم
در میانه آسمان او را به دام میاندازم
با انگشت خیالم
هالهای به دورش نقاشی میکنم
اکنون با خیالی آسوده میدانم که بارانی در پیش است
دیده میورزم به در
میدانم که میآیی
گفته بودی همراه با باران خواهی آمد...
فاطمه زاهدی از اهواز
مرز بین خواب و بیداری
هنوز بین آب و آیینه ایستادهام!
هنوز هم عکس دنیای تو را، برایم در خواب میگیرند!
هنوز هم وقتی لب چشمه میروم، ماه هم آنجاست!
و من باز هم خیال میکنم که فاصله من و ماه خیلی نزدیکست!
هنوز تو را در خواب میبینم!
و هنوز فکر میکنم که مرزی میان خواب و بیداری نیست...!
شیما اصغری از خرمآباد
زندگی میآید
قدمزنان اما،
بیاختیار.
سکوت را میشکند
و لحظههای یکنواخت تکراری را هم
اما آهسته میآید
آهسته، آهسته
مانند نسیم میآید و مثل توفان تغییر میدهد
همچو بهار.
سقفهایم را درهم میشکند
سقفهایی که نگریستن به آسمان بیکران را از من میگرفتند.
پاورچین پاورچین کنارم میآید و در گوشم زمزمه میکند:
عادت را از یاد ببر
غیرممکن غیرممکن است
لحظه را به خاطر بسپار
و زندگی را.
دستانم را به دستان نامرییاش میسپارم
و ادامه میدهیم
قدم زنان
آهسته، آهسته
مهسا کیانمهر از سبزوار
خاطرات در خاطرم ماند
چه ساده رفتی
ای پرستوی مهاجر
روی بالت غبار اندوه سالیان دراز نشسته بود
و رخسار بوی غریب میداد
و سکوت جانت
فریاد فصل خزانت بود
و اینگونه خاک غریب و سرد
تنهاییاش را با تو پر میکند
و حرفهای ناگفتهات
بغض شعرهایت میشود
و آن روز زمین داغدار تو شد
و آسمان تولدت را جشن گرفت
حمید شیخنوریان از همدان
در نگاه تو میتوان دید
عشق و محبت و زندگی را
میتوان خواند حدیث عاشقی را
در کنار تو
در شب مهتاب
زیر باران ستارهها
از دگر طلوعی گوییم که من باشم و تو
و بزرگترین هدیه خداوند وجود توست
پدرام نیکروش از کرمان
عشق میآید
مژده بر دلها که گرما میرسد عشق بیسرما ز بالا میرسد
مژده ما را مژده عشاق، جهان مژدهها از سوی دارا میرسد
عشق از جایش همی برخاسته بهر آرامش به دلها میرسد
لنگهلنگه کفش پوشید عاشقان هر چه یسرا بعد عسرا میرسد
هر کجا هستید عاشقتر شوید کولهبار بهترینها میرسد
مشکلات خود به کل پنهان کنید کهنهباری از بلاها میرسد
سینهداغی از بلندای وجود لات و عزی و هبلها میرسد
مژده یاران، مژده انسان، مژده جان آیه انا عرضنا میرسد
الیاس دوامی
آواز تنهایی
بیا ای بلبل بیدل بخوان آواز تنهایی
بخوان آن نغمه خوش را که همدرد دل مایی
دلا! تنهایی خود را به اشک خون مزین کن
بدون خون دل ای دل نشاید کنج تنهایی
من از آن روی زیبایت بدانستم که روزی تو
بدان حسن دل افروزت کنی در شهر غوغایی
و دانستم که روزی من شوم حیران گیسویت
و چون رفتی از این محفل شدم مجنون هرجایی
شدم آواره و تنها در این بیغوله دنیا
دو چشمم را به در بستم که میدانم که میآیی
تو میآیی و درد ما به پایان میرود آخر
بیا جانا که این بیدل نینجامد به رسوایی
پوریا شیرخانی از مشهد
بزرگ کودکیهایم برایت شعر میگویم گذشتههای شیرین را درون شعر میجویم
درون شعرها شاید نباشد برگهایم زرد شبیه قصههای تو بهار رفته برگردد
شبیه قصههای تو که در آن قلبها خوش بود به زیر سایهاش میشد تمام سال را آسود
بزرگ کودکیهایم زمان که رد شده اما مقدس بودی و هستی برای کودکی تنها
حضور گرم تو مثل تب خورشید ماه تیر مبارک روز میلادت نباشی لحظهای دلگیر
نگاه چشم زیبایت طنین موج آرامش تو مثل ماه با شبها همیشه خوب و در سازش
درون شعر من حسیست، حس من برای تو تمام واژههای شعر تقدیم صفای تو
برای هدیهای چون تو خدا را شکر میگویم بزرگ کودکیهایم برایت شعر میگویم
طاهره ذوالفقاری از اصفهان
من خوشههای شالیام
سبز گشتهام میان دستهای تو
ریشههای من
در پناه چشمهسار چشمهای تو
آب میخورد
من خوشه طلاییام
با نوازش نگاه تو
زر شدم
بارور شدم
جهانی از ثمر شدم
و تو فصل فصل دردهای شاعرانه مرا
غروبهای عاشقانه مرا
ورق زدی
تو قلب گوشهگیر خسته مرا
شعرهای پارهپاره ز هم گسسته مرا
در پناه دستهای خویش
آشیانه دادهای
آه، از ازل به من عشق جاودانه دادهای
ای هماره شگفت
در شروع یک بهار
با گلی که کوزه میشود مرا سرودهای
و من شعر عاشقانه توام
من سرود، من ترانه توام
هر بهار با تولد شکوفهها میرسم به این کلام که دوست داریام هنوز
که دوست دارمت هنوز
معصومه فیضی از رشت
مادر
زیر سقف خانه کوچک ما
آسمانی است بزرگ
آسمان کوچک خانه ما
مه و مهتاب غریبی دارد
گاه میبارد و گه میگیرد
گاه رازش به نسیمی بسته
فرصت از پنجرهها میخواهد
آسمان خانه ما آبی است
او همیشه آبی و رویایی است
من و این نیلی زیبا سالها
زیر چتر آبی شهر شما
راه رفتیم و کبوتر چیدیم
راز پرواز از او پرسیدیم
ما به هر شاخه گل مریم و یاس
دست بردیم و به هر رهگذری
شاخهای بخشیدیم
آسمانم به من آموخت که باید بارید
به همه از دل و جان از سر مهر
عشق باید ورزید
من همین معجزه عالم را
به خدا سوگند این آدم را
و به تکرار به دنیا گویم
مادرم
دوستت میدارم...
نادیا
نگاه کن به آسمان...
نگاه کن به آسمان،
ببین ابرهای پنبهای را،
ببین پرواز این کبوترهای سپید...
و رقص شکوفههای پرتقال،
در میان آغوش باد.
نگاه کن به آسمان
ببین طیفهای طلایی آفتاب را.
زندگی زیباست،
فاصلهای از پرواز شکوفهها،
تا دویدن ابرها در اوج،
نگاه کن به آسمان...
فتانه آقایی از اراک
تمام من، تمام شب در انتظار یک صداست
صدای من سکوت تو، و این صدا چه آشناست
تمام شب به انتظار، فقط نگاه میکنم
تن به شب تنیدهام، اگر چه از شما جداست
راز تو... رد پای تو، به روی لحظه لحظهام
منم و یک نگاه تر، و راز تو که برملاست
شب و هبوط روشنی درون خوابهای من
من و دو چشم بستهای که رو به سیمای شماست
شبی پر از تلاطم بغض نشسته در گلو
شبی که تازیانهاش، پاسخ عاشقانههاست
به کنج شب خزیدهام، به زیر دفتر سکوت
به عمق تیره تنم، سکوت رمز انزواست
شب و نگاه آیینه درون چشمهای من
دوباره من، دوباره شب، و این... تمام ماجراست.
محمود پیشکار از تهران
به پهنای آسمان مینگرم و کوچکی مشکلاتم را به یاد میآرم...
آهسته آهسته، میخندم؛
به گریههایم! به گلههایم!
شاید کوچکی اشکهایمان به خاطر کوچکی اندوهمان است...!
و چه بزرگ و چه وسیع است و چه شیرین؛
غرق شدن در دریای مهربانی خدا...
آرام باش و دریا را در قطرههای باران ببین!
و در اندیشهات مهربانی را جستوجو کن!
فروزان محمدی از کرمانشاه
گمشده
چندیست مریض و در تمنای توایم آلوده احساس فریبای توایم
آنی نظرت ز بام ما کوچ کند افسرده و مبهوت، شکیبای توایم
تا بر دل ما دوباره خطی بزنی ای یوسف گمگشته زلیخای توایم
یک عمر گدای ناشناس در تو بودیم و نگو غرق شناسای توایم
هر چند که این ذائقه تلخ است ولی تو هستی و ما همیشه تنهای توایم
میخواهمت از دل چه بریزد در شوق چشمی که ز بغض خود هویدای توایم
آخر دم از این هوای ابری بگرفت بارید و نگفته و گفت شیدای توایم
حامد رمضانپور از اهواز
امید سبز
در کوچهپس کوچههای عشق
طرح کهنهای به خود گرفته
بر روی دیوارهای پیر
نامت
و یادت عادتی است
برای پرسه زدن در این کوچهها
و من به امید
یک برگ سبز
چشم برنمیدارم از خیابان
و خشخش
استخوانهای تنم
هنوز گویای تو است
فرزاد آرزم از شفت
از همیشه تا بهار جاودانه خط بکش
روی هر صدای غم با ترانه خط بکش
از طنین بیکسی لایه لایه دل بکن
با مداد سادگی آسمانه خط بکش
از جوانه چارهتر هم حدیث لاله باش
زیر اسم تازگی صادقانه خط بکش
با بنفشه بیقرار هم بهار لالهزار
هم ردیف رازقی شاعرانه خط بکش
از ستاره تا سه تار پابهپای زخمه باش
دور هر صدای خوب عادلانه خط بکش
با قصیده پل بزن روی لحظههای غم
تا بهشت مثنوی عاشقانه خط بکش
در طلیعه زاده شو با اقاقیا بمان
با شکوفه تا چکاد همدلانه خط بکش
از نشانه می بساز با سلیقه هم بزن
تا طلوع ایدهای بیکرانه خط بکش
با سپیدهدم به دم در کمین سایه باش
بیبهانه بیدریغ شادمانه خط بکش
با دقیقه باشکوه از دل استفاده کن
روی نالههای شب خوشدلانه خط بکش
فریبا بختیار از تهران
عاشق عاشقانه شو تو جلد شاپرک برو
تا ته کوچه باغ غم کمتر و کمترک برو
همدل یک جوانه شو شاهد نسترن بمان
به رنگ راز رازقی ساده و نمنمک برو
به یاد یک اقاقیا به آسمان اضافه شو
به لایههای تازگی هر دم و بیکلک برو
به قلب غنچه سر بزن به عاشقی اشاره کن
رو جلد شب سپیده شو ترک ترک ترک برو
چکامههای آشنا برای یاسمن بخوان
به جنگ تیرههای غم به اسم قاصدک برو
نماز سادگی بخوان به وقت خواب یک غزل
به سوی مهربان شدن سبز و بدون شک برو
فریبا بختیار از تهران
انتظار
منتظرم
نه من تنها
گلهای نرگس گلدانم هم انتظار میکشند.
چشمهایم به آسمان است.
منتظر دیدار تو
منتظر جمعهها که میگذرند و تو نمیآیی
دست به دعا برمیدارم
به امید این جمعه
که شاید بیایی
و این را بدان که چشمان همیشه منتظر
مال من است.
کورش ایزدی از اهواز
جریان
آب در کوزه اگر بگندد،
سنگ اگر در جایش سیاه شود
پرنده اگر در قفس بمیرد،
گلی اگر پژمرده شود
به قانون زمین برنمیخورد.
میگردد و ما را میگرداند.
از شاخههای سیاه بالای چشمانم
قطرات شبنم آویزان است
و نشان از بارانی در شب پیش را میدهد.
دیشب،
ابرهای سیاهی به آفتاب چشمانم حملهور شدند.
گفتند: برو که نوبت به ما رسید.
آفتاب خاموش شد، سرد سرد شد،
اما زمین همچنان به گردش خود ادامه داد.
نسترن طهماسبی از شهرقدس
وقتی زمین عاشق میشود
سیب که از دست مادر – حوا – افتاد
زمین آسمان را شکافت
و همینطور پایین و پایینتر آمد
...
وقتی زمین عاشق میشود
نیوتون سیب گاز میزند
و بهشت به فرزندش افتخار میکند
و زمانی که ابرهای تیره آسمان نیلگونت را فرا میگیرند
قلبت از درد به خود میپیچد
و لبخندهایت...
اما نمیر!
باران در راه است
غرق در حوض ستایشها بود
پولک حلقه به گوشش بسیار
آسمان بار امانت نتوانست کشید
من به میدان رفتم...
رضوان رحیمی از قزوین
دعای باران
زیر طاق آسمان
استوار و ایستاده
همچون پری، سرش پایین
چشمها بسته
دستها بالا
در آن دشت فراخ
ایستاده به انتظار یک قطره باران
چه هیاهویی
برگها هوای رفتن دارند
هوای پرواز
تا شکستهدلان
خود را به طراوت باران بسپارند
زینب مسگرزاده از تهران
رها شو
دل بزن به موج دریا بگذر از توفان وحشی سخته بودن تو اسارت، رفتنو باید بلد شی
تو بزرگتر از سکوتی بشکن این دیوار و رد شو جلوی سیل خیانت وایسا محکم مثل سد شو
تو بخندی ذهن آیینه عاشق دیدن میمونه واسه رقصیدن گلها، زمین از بهار میخونه
شبا رو بده به عاشق رنگ رو خزون بپاشو دستاتو پل کن رو دریا از نمیتونم رها شو
سیده الهام تقوی از تهران
مهربانترین
در نگاهت
نوری است که:
خورشید را معنی میکند
و در لبخندت،
حلاوتی است که
عطر شیرین عسل را
در فضا میپراکند
ای مهربانترین
بیا
تا خزان قلبم،
امید رویش بهاری را
در امواج گیسوانت
جستوجو کند
موسی عسگری از اصفهان
روز بارانی
شعرهای مرا تو میفهمی حرفهای مرا تو میدانی
خاطراتی است از تو در ذهنم زیر یک چتر روز بارانی
خانهای ساختم کنار ساحل عشق میهراسم ز روز توفانی
مدتی را که رفتهای ثبت است روی دیوار قلب زندانی
مجید طاهری از همدان
سراب دل
جویای تو رفتم به سرایت تو نبودی هر روز بشد جان به فدایت تو نبودی
از دور بدیدم شبهی بانگ زدم من آسیمه بشد دل به هوایت تو نبودی
رفتم که سراغت ز گل یاس بگیرم گل بود هزاران و نهایت تو نبودی
سرگشته شدم، خسته شدم از دل سنگت رفتم که کنم از تو شکایت تو نبودی
یاسین بهادری از مسجدسلیمان
صدای حق
صدایی آمد از صحرا
صدایی از میان شعله آتش
صدا از من، صدا از تو کمک میخواست
صدا حق بود
و ما را سوی حق میخواند
گروهی سوی او رفتند
گروهی اندک اما عاشق آزادگی و هجرت و پرواز
گروهی هم به جا ماندند، کنار لحظه دنیا
هماره نینوا برجاست
و ما را سوی حق خواند
سوال اینجاست
جواب ما چه خواهد بود؟
حسن آسمانطلب از تهران
دعا
تمام شب دعا کردم که شاید باز گردی خدا را هم صدا کردم که شاید باز برگردی
در این وحشت که میمیرم به دور از دیدن رویت توکل بر خدا کردم که شاید باز برگردی
از این غربت که من دارم برایت صد غزل گفتم حکایت بارها کردم که شاید باز برگردی
به تنهایی شبهایم که دارد رنج بیپایان تو را هم آشنا کردم که شاید بازگردی
اگر چه رفتهای اما به آن قول و قسمهامان به تنهایی وفا کردم که شاید بازگردی
تو از دردم نمیدانی و من در اوج تنهایی تمام شب دعا کردم که شاید بازگردی
بهشته آلیان از کرج
نینوا
بشنو از نی چون ز غمها دم زند گفتهها از ناله و ماتم زند
و ز درون آدمی گوید سخن رازها دارد درون انجمن
مویه و فریادها دارد ز دل وی همی گوید هزاران راز دل
عاشقان چون نای نی را بشنوند با نوایش روز و شب همره شوند
ای عزیزان نای نی را بشنوید از هوای نای نی آگه شوید
نای نی آرام دلهای شماست و ز درون همراه و هم رای شماست
نینوا و نینوا و نینوا نای نی عشق است و امید و صفا
احمد فرهودی از تهران
نوای بیقراری
وقتی شوق رسیدن
ابدیت و ازلیت را در هم میآمیز
من در انتظار تو خواهم بود
وقتی جام شیشهای فراق
با ضربات قربت و وصل ترک برمیدارد
من در انتظار تو خواهم بود
وقتی آیینه جلوهگر پرواز میشود
و خاک نوای رویش را با چنگ بیقراریهای هستی میسراید
ماه، همه را به تب تماشا میخواند
من در انتظار تو خواهم بود
المیرا قمری از تبریز
ساده و سپید
تو گرم و ساده و سپید میروی
و من به سردی غروب میرسم
تو مثل یک ترانه سبز میشوی
و من به زردی خزان میرسم
تو فصل شور تازگی و پر از امید زندگی هستی
و من دلی رمیدهام
تو روح عشق میشوی، به سوی اوج میروی
و من به سوی خاک و خود
تو در امید و نور دعای وصل میکنی
و من تپیده قلب را به سوی شعلهها میبرم
تو چشمه هدایت و صدای صداقتی
و من سرابیام که سوی آب میروم
مهسا رحیمپور از کرج
ساقی رحمت
آرام جان
در پس مه به سر میبرد
کسی در انتظار
به لبخند آلاله
دارد دلی خوش،
عزلتنشین است
در برگرفته ابرهای اندوه و ماتم را
اما آسمانش به امید بهاری دوباره
بر جام عشق
میبارد.
سروه منوچهری از مریوان
شب عشق
ز عشقت همچو مه گم در شب عشق فتادم عاشقانه در تب عشق
ز هجرت لحظههای عمر من رفت به عشقت گشتهام مجنون لب عشق
نباشد جز وصالت فکر دیگر میان آسمان و کوکب عشق
مرا ای ابر با مه آشنا کن که گرما را بگیرم در شب عشق
مریم حیدری از تهران